جدول جو
جدول جو

معنی یک ساله - جستجوی لغت در جدول جو

یک ساله
(یَ / یِ لَ / لِ)
منسوب به یک سال، دارای یک سال. (ناظم الاطباء). که سالی بر او گذشته است. که سالی زیسته است. که مدت یک سال عمر اوست.
- یک ساله راه، راهی که به یک سال توان پیمود:
شنیدم به میزان یک ساله راه
بکرد از بلندی به پستی نگاه.
سعدی.
، به مدت یک سال. برای یک سال:
بیاورد گردان کشورش را
درم داد یک ساله لشکرش را.
فردوسی.
بیابان و یک ساله دریا و کوه
برفتیم با داغ دل یک گروه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
یک ساله
بمدت یک سال بطول یک سال: جبرئیل گفت: بهرمویی که براندام تست ثواب یکساله ترادردیوان بنویسند
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یک باره
تصویر یک باره
ناگهان، یکسره
فرهنگ فارسی عمید
گیاهی که گل های نر و مادۀ آن جدا از هم ولی بر روی یک پایه قرار گرفته باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یک دانه
تصویر یک دانه
عزیز و بی مثل و مانند، ویژگی گوهر بی نظیر، گردن بندی که میان آن یک دانه مروارید گران بها آویخته شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از یک اسبه
تصویر یک اسبه
ویژگی کسی که با یک اسب می تازد، ویژگی آنکه یک اسب دارد، کنایه از حقیر و پست، کنایه از تنها، برای مثال خورشید کسری تاج بین ایوان نو پرداخته / یک اسبه بر گوی فلک میدان نو پرداخته (خاقانی - ۳۸۷)، در حال تاختن با یک اسب
فرهنگ فارسی عمید
بی نظیر بیهمتا: نکته وحدت مجوی از دل بی معرفت گوهر یکدانه را در دل دریا طلب. (وحشی)
فرهنگ لغت هوشیار
دارای یک اسب، یک تنه یکه به تنهایی یک اسبه در دو ساعته گیرد سه بعد عالم چون از سپهر چارم اعلام مهرانور. (خاقانی)، آفتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک باره
تصویر یک باره
یک دفعه، ناگهان، بکلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک ساعته
تصویر یک ساعته
یک پاسه یک تسویه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک سواره
تصویر یک سواره
یکه سوار دلیر یکه تاز، سوارساده یک فردسوار، آفتاب
فرهنگ لغت هوشیار
دارای یک کار، که یک کار از او ساخته شود، بی جهت بیخود: فلان خانم یک کاره آمده بود ببیند من و شوهرش دعوا کرده ام یا نه
فرهنگ لغت هوشیار
که دارای یک کارباشد، که یک کاراز او ساسته شود، یک جا یک قلم کلی. یا یک کاسه کردن، یکجا کردن یکجا جمع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
آن که صد سال بر او گذشته: پیرمرد صد ساله، یادبودی که بمناسبت صدمین سال تولد یا وفات شخص بزرگ یا حدوث واقعه ای مهم بر پا کنند سده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک کاسه
تصویر یک کاسه
((~. س))
یک جا، کلی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یک کاره
تصویر یک کاره
((~. رِ))
بی جهت، بیهوده، کار بی معنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یک اسبه
تصویر یک اسبه
((~. اَ بِ))
دارای یک اسب، یک تنه، به تنهایی، آفتاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یک سویه
تصویر یک سویه
یک طرفه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از یک ساعته
تصویر یک ساعته
Hourlong, Onehour
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از یک ساعته
تصویر یک ساعته
d'une heure
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از یک ساعته
تصویر یک ساعته
一小时的 , 一小时
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از یک ساعته
تصویر یک ساعته
saa moja
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از یک ساعته
تصویر یک ساعته
한 시간의 , 한 시간
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از یک ساعته
تصویر یک ساعته
bir saatlik, bir saat
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از یک ساعته
تصویر یک ساعته
এক ঘণ্টার , এক ঘণ্টা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از یک ساعته
تصویر یک ساعته
एक घंटा
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از یک ساعته
تصویر یک ساعته
часовой , один час
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از یک ساعته
تصویر یک ساعته
di un'ora, un'ora
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از یک ساعته
تصویر یک ساعته
einstündig, eine Stunde
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از یک ساعته
تصویر یک ساعته
een uur lang, één uur
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از یک ساعته
تصویر یک ساعته
годинний , одна година
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از یک ساعته
تصویر یک ساعته
godzina, jedna godzina
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از یک ساعته
تصویر یک ساعته
de una hora
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از یک ساعته
تصویر یک ساعته
de uma hora
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از یک ساعته
تصویر یک ساعته
一時間の , 一時間
دیکشنری فارسی به ژاپنی